دلم می خواست
شبی که می رفتی
اتفاقِ ساده ای می افتاد
راه را گم می کردی
فاخته ای کوکو می کرد
و کلیدی زنگار گرفته
از آشیانه ی خالی دُرناها
به زمین می افتاد
باران می گرفت
بیدار می شدم
بیدارت می کردم
و ادامه ی این خواب را
تو تعریف می کردی.
- ۹۵/۰۹/۱۲